چیزی را صورت چیزی دادن و آنرا بشکل وی در آوردن. مبدل ساختن: آب خوش را صورت آتش مده اندر آتش صورت آبی منه. مولوی. ، در تداول عوام، انجام دادن کاری را. کاری را پایان دادن. معامله ای را خاتمه بخشیدن، دادن سیاهۀ دخل یا خرج. فهرستی از ارقام جزء نوشتن و به کسی دادن. رجوع به صورت حساب شود. - صورت دادن کار دختری را، مهر از وی برگرفتن. بکارت او را برداشتن. - صورت دادن کار زن را، آرمیدن با وی. با او هم بستر شدن: بدو گفتم تو صورت را نکو گیر که من صورت دهم کار خود از زیر. ایرج میرزا
چیزی را صورت چیزی دادن و آنرا بشکل وی در آوردن. مبدل ساختن: آب خوش را صورت آتش مده اندر آتش صورت آبی منه. مولوی. ، در تداول عوام، انجام دادن کاری را. کاری را پایان دادن. معامله ای را خاتمه بخشیدن، دادن سیاهۀ دخل یا خرج. فهرستی از ارقام جزء نوشتن و به کسی دادن. رجوع به صورت حساب شود. - صورت دادن کار دختری را، مهر از وی برگرفتن. بکارت او را برداشتن. - صورت دادن کار زن را، آرمیدن با وی. با او هم بستر شدن: بدو گفتم تو صورت را نکو گیر که من صورت دهم کار خود از زیر. ایرج میرزا